سرمایه گذاری برای تولید
دانشگاه علوم پزشکی شیراز
سرمایه گذاری برای تولید
  • //
  • - تعداد بازدید: 591
  • زمان مطالعه : 4 دقیقه
همراه با شهدا؛

شهید «عبدالقادر سلیمانی»

در طی بیش از سه سال گذشته در روزهای دوشنبه، با شهدای مجموعه سلامت فارس در طول سال های دفاع مقدس که در کنار خدمات پشتیبانی در جبهه های حق علیه باطل و خدمت به رزمندگان غیور میهن در بهداری ها و بیمارستان های صحرایی، شهدای گرانقدری را به این انقلاب تقدیم کرده اند، آشنا شدیم و این بخش با معرفی شهدای استان فارس ادامه یافت.

همچنین در ادامه با شهدای مدافع سلامت دانشگاه علوم پزشکی شیراز که در روزهای بحران کرونا، با از جان گذشتگی در سنگر سلامت، برای حیات بیماران جنگیدند آشنا شدیم و در ادامه نیز با شهدای مدافع حرم استان که در دفاع از حرم مطهر حضرت زینب(س) در سوریه به شهادت رسیدند و سپس با شهدای استان فارس آشنا شدیم.

این بخش از «همراه با شهدا» به شهید «عبدالقادر سلیمانی»، از شهدای هشت سال دفاع مقدس استان فارس اختصاص دارد تا با زندگی و شخصیت این شهید والامقام، بیشتر آشنا شویم.

شهید «عبدالقادر سلیمانی»

تاریخ و محل تولد: یکم فروردین 1339 در روستای خسرو شیرین آباده

تاریخ و محل شهادت: بیستم دی 1365 در عملیات کربلای 5

شهید عبدالقادر سلیمانی در یکم فروردین 1339 در روستای خسرو شیرین آباده دیده به جهان گشود.

تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی گذراند. در سال 60 ازدواج کرد که ثمره آن یک فرزند پسر و یک فرزند دختر بود.

با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در بیستم دی 1365با سمت فرماندهی گردان قمر بنی هاشم(ع) در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.

روایت‌هایی از زندگی فرمانده گردان قمر بنی‌هاشم (ع)، شهید عبدالقادر سلیمانی از کتاب «خسرو شیرین»

اوایل سال 65 بود که عبدالقادر با تنی پر از زخم های کهنه و تنی پوسته پوسته از تاول های شیمایی به مرخصی آمد. هر وقت به مرخصی می آمد چند روز بیشتر نمی ماند و بر می گشت، اما این بار گفت:
«می خواهم یک سال بمانم و به جبهه برنگردم.»

اصلاً حرفش باور کردنی نبود. وقتی چهره متعجبم را دید، ادامه داد: «می خواهم این بار برای شما خانه ای بسازم تا از این بلاتکلیفی در بیایید.»

بارقه ای از امید در دل من، مادر و خواهرش جوانه زد. اینکه عبدالقادر هم دارد می شود یک مرد خانواده مثل سایر مردانی که در شهر بودند. اما کلامش را با خنده اینگونه تمام کرد: «می خواهم خیالم از بابت شما راحت شود، به جبهه بروم و دیگر برنگردم.»

از روز بعد، در محله ای در حاشیه شهر آباده، کار ساختن خانه را شروع کرد. کار ساختمان تا اوایل پائیز سال 65 ادامه داشت. هنوز سیمان و گچ خانه جدید خشک نشده و بوی نم می داد که اسباب کشی کردیم و ساکن آن شدیم.

خانه جدید ما در محله ای بود که هنوز ساختمان سازی انجام نشده و آب و برق هم به آن جا نرسیده بود. برای اینکه مشکل آب خانه حل شود، عبدالقادر یک منبع آب روی پشت بام گذاشته بود و برای پر کردن آن مجبور بودیم مرتب به پشت بام برویم و برگردیم.

تازه وارد خانه جدید شده بودیم. نیمه شب بود که از خواب پریدم، عبدالقادر مرتب مرا صدا زد. هراسان گفتم: «چی شده»

گفت: «پاشو، شما اینجور می خواهی یک زندگی را اداره کنی، آب منبع روی پشت بام جمع شده»

گفتم: «عبدالقار، شوخی نکن»

خیلی جدی گفت: «معلوم شد مسئولیت پذیر نیستی»

چادر روی سر کشیدم و همراه عبدالقادر خودم را از پله های خانه کشیدم روی بام. چشمم افتاد به موج هایی نورانی که در جای جای پشت بام خودنمایی می کرد. جلو رفتم پایم را در یکی از آن موج ها زدم، با تعجب دیدم نور است نه آب.

پشت بام را تازه قیرگونی کرده بودیم. قیر سیاه سیاه بود، ماه هم که کامل بود، روشنایی اش روی سطح ناصاف قیرها افتاده بود و حالت موج آب درست کرده بود.

عبدالقادر لب بام ایستاده و از تعجب من، از بازی نور و قیر می خندید. با ناراحتی گفتم: «عبدالقادر این چه کاریه»

بین قهقهه هایش گفت: «می خواستم ببینم بعد از من به تنهایی می توانی زندگی کنی، می توانی به جای من مرد این خانه باشی، می توانی همسر شهید باشی یا نه»

با ناراحتی گفتم: «زبانت را گاز بگیر، این چه حرفیه که می زنی»

خنده اش محو شد. خیلی جدی گفت: «این بار که می روم بی بازگشت است و به جای خودم خبر شهادت من را برایت می آورند»

زبانم بند آمده بود. دیگر رقص نور روی آن پشت بام برایم هیچ جاذبه ای نداشت. کل زندگی مشترک من و عبدالقادر در آن خانه نوساز بیش از 15 روز نبود.

 

بخشی از وصیت نامه شهید «عبدالقادر سلیمانی»

ای امت شهیدپرور ایران!

از شما تقاضا دارم که اتحاد خود را حفظ نموده و در جلسات مذهبی به ویژه دعاهای کمیل و توسل و نماز جمعه و جماعت شرکت کرده و پشتیبان روحانیون و ارگانهای انقلابی باشید.

پایان خبر

 

 

  • گروه خبری : آخرین اخبار,اخبار وب دا
  • کد خبری : 87321
کلیدواژه
حمید تهرانی
خبرنگار

حمید تهرانی

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید

تنظیمات قالب