سرمایه گذاری برای تولید
دانشگاه علوم پزشکی شیراز
سرمایه گذاری برای تولید
  • //
  • - تعداد بازدید: 42
  • زمان مطالعه : 3 دقیقه

همراه با شهدا/ سردار شهید عبدالله اسکندری

.

در
طی بیش از یک سال گذشته در روزهای دوشنبه، با شهدای
مجموعه
سلامت فارس در طول سال های دفاع مقدس که در کنار خدمات پشتیبانی در جبهه های حق
علیه باطل و خدمت به رزمندگان غیور میهن در بهداری ها و بیمارستان های صحرایی،
شهدای گرانقدری را به این انقلاب تقدیم کرده اند، آشنا شدیم. در طی هفته های اخیر
روزهای دوشنبه نیز بخش «همراه با شهدا» با معرفی شهدای استان فارس ادامه می یابد
که در این بخش، با سردار شهید «عبدالله اسکندری» آشنا می شویم.

 


تاریخ و محل
ولادت: 15/1/1337 محله قصرالدشت شیراز



تاریخ و مکان
شهادت: 1/3/1393 شهر حلب در سوریه





سردار شهید
عبدالله اسکندری فرزند دوم خانواده بود که تحصیلات ابتدایی اش را در مدرسه عبدالرحیم
برهان در قصرالدشت شیراز گذراند. قبل از انقلاب همزمان با شروع تظاهرات و راهپیمایی،
اعلامیه های حضرت امام خمینی(ره) را پخش می کردند و به همین خاطر چندین مرتبه مورد
تعقیب ساواک قرار گرفت. عشق و علاقه خاصی به حضرت امام (ره) داشت تا این که بعد از
پیروزی انقلاب در سال 59 و همزمان با درگیری های کردستان، داوطلبانه خود را به آن
جا رساند. در طی 8 سال جنگ تحمیلی نیز، مسوولیت های مختلفی را بر عهده گرفت و چندین
بار نیز مجروح شد. شهید اسکندری در رشته جغرافیا دانشگاه امام حسین (ع) پذیرفته شد
و در سال 1369 نیز موفق به گذراندن دوره آموزشی دافوس شد. بعد از پایان جنگ مسوولیت
های مختلف نظامی را برعهده گرفت و آخرین مسوولیتش، ریاست سازمان بنیاد شهید و امور
ایثارگران فارس بود که با وجود میل باطنی اش و تنها بنا بر اصرار دوستانش این
مسوولیت را پذیرفت. به گونه ای که یکی از همکارانش در بنیاد شهید، جمله زیبایی در
وصف او گفته بود: شهید حاج عبدالله اسکندری، ریاست گریز و مسوولیت پذیر بودند.



بعد از اتمام
کار در بنیاد شهید بازنشسته شد، اما این ابتدای راهی بود که او انتظارش را می کشید.
مدام اخبار سوریه را دنبال می کرد تا اینکه بعد از مراسم اعتکاف سال 93 به سوریه
اعزام شد و سرانجام در تاریخ یکم خرداد در سوریه به شهادت رسید. او نخستین شهید
مدافع حرم حضرت زینب (س) بود که سرش به دست داعشی های پلید از تن جدا و پیکر مطهرش
هرگز به وطن بازنگشت.



خاطره ای از
زبان همسر شهید



شهید اسکندری
تنها یک هفته بعد از ازدواج مان، راهی مناطق عملیاتی شد. نامه های بامحبت ایشان را
که از جبهه برایم می فرستاد همه را نگه داشته ام. جنگ که تمام شد تنها نگرانی اش
جا ماندن از غافله شهدا بود...



من همسرم را
کاملا قبول داشتم و هر تصمیمی را که در طول این 33 سال زندگی می گرفت، همراه همیشگی
اش بودم. سه روز بعد از اعتکاف سال 1393یک روز به خانه آمد و ساکش را برداشت، با
بچه ها تا فرودگاه همراهی اش کردیم. در مسیر راه تا فرودگاه دائما ذکر می گفت و من
که دلم می خواست این فرصت ها را غنیمت بشمارم و بیشتر صدایش را بشنوم؛ اما به خاطر
حالت معنوی عبدالله ترجیح دادم سکوت کنم. نگاهش که می کردم، حال و هوای عجیبی را
در صورتش می دیدم؛ اما اصلا دلم نمی خواست که فکر کنم این دیدار، دیدار آخرمان است
و با رفتنش انگار که دل من هم با او رفت.



خاطرات آن زمان
جنگ و عملیات رفتن هایش را یادم می آمد؛ اما عجیب خودم را دلداری می دادم که اتفاقی
نمی افتد. طبق وعده ای که با هم داشتیم، یک روز در میان با من و بچه ها تلفنی صحبت
می کرد. درست خاطرم هست که شب از قبل شهادت، تماس گرفت و با تک تک بچه ها صحبت
کرد. فردای آن روز، باز هم به خانه زنگ زد و گفت: من الان سوریه هستم. در همان
تماس آخرش به من گفت: تصدقت شوم برایم دعا کن! اتفاقاً همرزمانش صدایش را شنیده
بودند و با شنیدن این جمله او همگی خندیده بودند. من هم با خنده گفتم: انگار که
دوستانت می خندند! گفت: اشکال ندارد بگذار بخندند. تا اینکه چند روز بعد با پسرم
تماس گرفته شد و خبر شهادت عبدالله را به ما دادند
.

  • گروه خبری : آخرین اخبار,اخبار وب دا
  • کد خبری : 43899
کلیدواژه
مدیر سیستم
خبرنگار

مدیر سیستم

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید

تنظیمات قالب